پیامبری،"مجاهدپروری" و "جنگ ستیزی" (طلاب رزمنده، پرچمداران عصرجدید)
سالگشت دفاع مقدس _ بزرگداشت هزاران روحانی شهید در ۸ سال جنگ تحمیلی _ موزه دفاع مقدس_ ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم محضر خواهران و برادران عزیز و سپاسگزارم که در این محفل محترم و به یاد رزمندگان طلبه و شهدای جوان حوزههای علمیه در دوران دفاع مقدس بنده را مفتخر به حضور در این جمع کردند. اولاً دوست داشتیم سخنان برادرمان آقای خزایی را بیشتر بشنویم ایشان سخنان شنیدنی دارند یادم نیست در خیبر یا در بدر بود 62 یا 63 بود، آهان والفجر 8 بود سال 64 بود، با این که جانباز بودند و یک پایشان را قبلاً از دست داده بودند جزو مسئولین و مدیران این موزه دفاع مقدس هستند. فرمودند روحانی موکلا، چون موضع بحث هم طلّاب رزمنده هستند من از همین جا عرضم را آغاز بکنم. طلبه حوزه مشهد و قم هستم و بزرگترین افتخار خودم را تا همین الآن طلبگی میدانم و به لطف خدا هم تا الآن طلبه هستم و معتقدم که اینهایی که وارد حوزه میشوند دو تیپ هستند یک تیپ طلبه هستند یک تیپ که علاوه بر طلبگی روحانی هستند قشر طلبه مثل امثال بنده تا آخر بیشتر دنبال درس خواندن هستند و باید باشند اما یک قشری در حوزه هستند که غالباً معمم میشوند علاوه بر این که درس میخوانند و فاضل هستند و زحمت میکشند این لباس ویژهای را به تن میکنند که مرجع اجتماعی مردم به عنوان شخص روحانی هم قرار میگیرند یعنی علاوه بر کسب معرفت یک وظیفه دیگری هم انجام میدهند یا پذیرفتند که انجام بدهند و آن تربیت اخلاقی – معنوی جامعه است. به این حساب بنده خودم را طلبه میدانم اما توفیق روحانی بودن را نداشتم و ندارم و یکی از دوستان میگفتند شما چرا لباس روحانیت را کنار گذاشتید؟ گفتم من هیچ وقت لباس روحانیت نداشتم که کنار بگذارم. زمان جنگ که در 7- 8 عملیات حضور داشتم در یکی دو عملیات عمامه از دوستان قرض کردیم و به سرم بستم و یک بار شیخ شدم و یک بار هم سید شدم.
یک پدیدهای در انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس بوجود آمد که همانطور که دوست عزیزمان گفتند این در تاریخ معاصر و در شرق و غرب عالم این سابقه نداشت در تاریخ خود ایران و جنبشهای معاصر هم به این شکل سابقه نداشت چون قبلاً تشکیل حکومت بشود و جنگی تحمیل بشود و عملیات دفاعی صورت بگیرد به این شکل نبود. البته تمام نهضتهای انقلابی در تاریخ ایران بدون استثناء توسط علمای بزرگ شیعه در ایران رهبری شدند و از جمله شهدا در صفوف مقدم مبارزات از نهضت مشروطه تا نهضت جنگل، تا نهضت میرزا کوچک جنگلی که ایشان شاگرد مدرس بود و مجتهد بود و لباس رزم و چریکی پوشید تا شیخ محمد خیابان در آذربایجان تا نهضت نفت، نواب صفوی، همه اینها سلاح دست گرفتند و آماده شهادت شدند تا انقلاب خود ما که انقلاب 57 که اولین شهید آن طلبه بود. ولی این پدیده که صدها رزمنده طلبه، و طلبه رزمنده در عملیاتهای مختلف حضور داشته باشند و علاوه بر تبلیغ، نه فقط تبلیغ و سخنرانی و گفتگو که آن هم خیلی لازم بود سلاح برداشتند. طلاب جوان و در خط مقدم در درگیریها و نبردها حضور پیدا کردند و گاهی در خطرناکترین خطوط عملیاتی که خیلی از رزمندههای عادی ممکن بود تاب نیاورند ما داشتیم رزمندگان و طلابی که واقعاً گمنام حماسه آفریدند. همین نمونهای که الآن ایشان گفتند که والفجر 8 بود پادگان آموزش غواصی در یک پادگانی بود در شمال آبادان در نخلستانها به نام شهید داوطلب بود، خب ایشان هم یادشان هست که در همان بچههای غواص که قرار بود جلوی ستونهای خطشکن حرکت کنند و از اروند عبور کنند و فتح فاو اتفاق بیفتد ما تعداد زیادی طلبه داشتیم. در کربلای 4 دهها طلبه غواص حضور داشتند، همه جوان و فداکار بودند، در همان بدر و خیبر هم همینطور بود در بدر هم ما غواص بودیم در آنجا یادم هست که در عملیات بدر هم 7- 8 تا از رفقای ما طلبهها بودند و در عملیاتهای مختلف هم بود حتی در آخر جنگ که قطعنامه را پذیرفتیم و بعد دوباره دشمن حمله کرد در محور کوشک و حسینیه شلمچه که دست لشکر، و لشکر خطی تشکیل داد مسئول آن آن موقع آقای سردار قاآنی بود در عملیات والفجر 8 نمیدانم آقای قالیباف فرمانده لشکر بود، ولی در آن عملیات آقای قاآنی بود آن موقع خط که تشکیل شد چون همه خطوط بهم ریخته بود و آنها آمدند دوباره جاده خرمشهر اهواز را قطع کردند تا یک چند روزی آن اوایل نظم سازمانی نبود ما از منطقه غرب، اسلامآباد بودیم که گفتند سریع به جنوب بیایید که لشکر، محوری را آنجا به عهده گرفته آنجا هم ما باز با 7-8 تا از رفقای طلبه با هم بودیم طلاب مشهدی، که سریع از منطقه اسلام آباد سمت شلمچه آمدیم فردای آن روز که ما آمدیم اسلامآباد دست منافقین و عراقیها و دشمن افتاد و در خط کوشک و حسینیه، - این را بگویم که در تاریخ بماند چون رفقا و طلاب رزمنده اکثراً از همان موقع هستند- محور خالی بود من قرارگاه تاکتیکی رفتم گفتم ما یک عده از رفقای طلبه مشهدی هستیم و بعضی از بچههای تیپ امام صادق قم بودند که اینها بچههای رزمنده هستند ما یک جمع طلبه هستیم شاید 30- 40 نفری شدیم – یادم نیست چند نفر بودیم – هرجا که خط به نیرو احتیاج دارد و خطرش بیشتر است یا احتمال حمله دشمن بیشتر است که میخواهید روی آن حساس باشید و روی آن حساب کنید به دست رفقای ما بسپارید. شهید محمدزاده که بعداً در سیستان و بلوچستان با همین شهید شوشتری ترور شد ایشان آن موقع یادم هست که در محور بود شاید مسئول آن محور بود ما با رفقای طلبه آنجا رفتیم و چون هنوز نیروی کافی نبود بخش مهمی از خاکریزها خالی بود، یک خطی را به عهده گرفتیم و گفتیم این چند صدمتر را به ما و رفقای طلبه بسپارید اگر از چپ به راست خط سقوط کرد به ما ربطی ندارد ولی شما مطمئن باشید این خاکریزی که دست ماست این سقوط نمیکند و واقعاً هم چنین عقیدهای داشتند. یک بخشی از محور را با رفقای طلبه دست ما سپردند که تیمبندی و دستهبندی کردیم. دسته سیدجمالالدین اسدآبادی، دسته نواب صفوی، حالا اسمهایش یادم نیست انواع این علمای مجاهدی که در تاریخ شیعه بودند نامگذاری کردیم و مسئولیت آن را خودم پذیرفتم و با رفقای طلبهای که از حوزه قم و مشهد بودند خط را به عهده گرفتیم و این خط به خط شیخها مشهور شده بود چون همه طلبه بودند و همه هم گفتیم که باید سرتان عمامه بگذارید که همه بفهمند در این شرایط خاص شیخها آمدند و توی خط هستند چون در همان 3- 4 روز هم تک و پاتک بود و درگیری بود و محور آخوندها یا خط شیخها در لشکر مشهور شد جوری که بچههای لشکر میخواستند آدرس بدهند میگفتند کجا؟ میگفتند بعد از خط شیخها. این مربوط به آخرین روزهای جنگ بود. من یادم هست در محور بودیم که صدام هم قطعنامه را قبول کرد و فشفشه و منور زدند که جشن بگیرند که حال رفقا هم به لحاظ روحی و هم معنوی خراب بود هم به لحاظ جسمی، یعنی آب به قدر کافی در خط نبود به حدی که گفتند وضو نگیرید این آب برای خوردن است و دوستان و بچههاد تیمم میکردند تا این که بعداً آب رسید. اغلب رفقا مریض بودند، هوا به شدت گرم بود، موقع قطعنامه تابستان بود در شلمچه و کوشک و حسینیه هم خیلی هوا گرم بود من فکر میکنم حداقل هوا 50 درجه بود چون تمام این سر و گردن و سر و صورت این رفقای طلبه همه مثل نمک سفید شده بود و آب بدن خشک میشد و واقعاً به سختی میشد راه رفت. سنگری هم نبود چون آن خط ضربالاجلی تشکیل شده بود خود بچهها پشت جاده اول خوابیده بودند خاکریزی نبود و سوراخ کرده بودند و زیر آفتاب عمودی یعنی سقفی نداشت خب چند روز زیر آفتاب، هوای گرم تابستان، در شلمچه، همین رفقای طلبه، آن خط و محور را نگه داشتند و جنگ تمام شد و آمدیم سوار اتوبوس شدیم و از اهواز مستقیم به مشهد آمدیم. این خط شیخها را گفتم ثبت بشود که اگر یک وقتی شنیدید قضیهاش این بوده است.
حالا میخواهم یک نکتهای عرض کنم. این پدیده طلبه رزمنده، ریشههای تاریخی در قرآن و در سنت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) دارد. در رأس علمای دین، خودِ پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) هم که رزمنده بودند، فرمانده بودند، سردار بودند، الگوی طلبه رزمنده شخص پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بودند. معنویت را توحید را، این بچهها در نیروهای عملیاتی احیاء میکردند و واقعاً نقش داشتند. من یادم هست که وقتی که دانشگاه تعطیل شد و امکان بحث دانشگاهی تا دو – سه سال تعطیل بود رفتیم وارد حوزه مشهد شدم تا آخر جنگ، کل این 6- 7 سال زندگی یک بخشی از طلبهها به این شکل بود که یک پایشان در جبهه بود و یک پایشان در حوزه، یعنی مدام یا در خط مقدم درگیر بودند درگیر جهاد و شهادت بودند یا پشت خط بیایند و درسهای عقب مانده را بخوانند و یک موقع هم نوار درسی تازه آمده بود و عقبماندگیها را در آن موقع جبران کنند. من یادم هست از سیوطی و مُغنی و صمدی که شروع کردیم تا همینطور حاشیه مُلاعبدالله، مطوّل، رسائل مکاسب، کفایه، کل اینها در دوران جنگ گذشت و یک حالت دوزیستی و رفقایی که داشتیم و دیدیم که دهها نفرشان در طول آن چند سال جنگ به شهادت رسیدند. یک دست کتاب و یک دست سلاح، و همینطور که گفتند بهترین تعداد شهید را بین اصناف، اگر بشود روحانیت را صنف نامید مربوط به این صنف است یعنی به نسبت درصد جمعیتش. بیش از سه هزار شهید طلبه ثبت شده، و طبق یک نقل، نزدیک به چهار هزار، چون صدها نفر طلبهها هم بودند که ثبت رسمی در حوزه نبودند مثل ما بودند، امتحان میدادیم ولی شهریهای نمیگرفتیم. بعضیها بودند حتی اسمشان هم ثبت نبود ولی طلبه بودند و میآمدند با آنها حساب کنید بیش از چهار هزار طلبه شهید، نسبت به جمعیت بیشترین شهید را طلاب جوان دادند. که عمدتاً هم درسشان در حد سطح بود از ادبیات تا سطح فقه و اصول، و یک مواردی هم درس خارج. یعنی درس طلبهگیشان را با جهاد عملی، هم اهل علم بودند و هم اهل عمل. ما اهل علم هم داشتیم که اهل عمل نبودند، الآن هم داریم، بعداً هم خواهیم داشت، در زمان اهل بیت هم داشتیم، در این هزار سال گذشته هم داشتیم. نمیتوانم بگویم اکثر طلبهها جبهه میرفتند، نه نمیرفتند! ولی آنهایی که به جبهه میرفتند و میجنگیدند درصدشان از همه اصناف بیشتر بود چنان که اکثر دانشگاهیان هم جبهه نمیرفتند، اکثریت که نبودند. اکثر هیچ صنفی جبهه نمیرفتند. میگوییم ملت شریف ایران 8 سال جنگید ولی واقعیت این است که کل ملت شریف ایران نبودند یک بخشی از ملت شریف ایران بودند که جنگیدند. چند صد هزار خانواده بودند که جنگیدند. ملت شریف حجاز هم زمان پیامبر(ص) همهشان در مسیر نبودند بعضیهایشان آن طرفی بودند، بعضیهایشان بیطرف بودند، بعضیها این طرفی. ملت شریف عراق و کوفه هم همینطور بودند بعضیها این طرف و بعضیها ساکت. ملت شریف ما هم همینطور مثل بقیه ملتهای شریف دیگر! مجاهد داشتند، قائد داشتند الآن هم داریم. در روحانیون هم داریم روحانیون مجاهد و روحانیون قائد. در همه اصناف بودند. وجود این طلبههای رزمنده در شب عملیات، در روز عملیات، تأثیری در قلب و ایمان بچههای رزمنده میگذاشت که به نظر من هیچ چیز اینقدر تأثیری را نداشت. یعنی وقتی میدیدند یک طلبهای، یک معممی، در خطرناکترین عملیات در ستون در محور دارد جلو میرود و حرکت میکند اینها روحیه میگرفتند. من حتی یادم هست عملیاتی که یکی از دوستان رزمنده ما که به نظرم طلبه هم نبود نیروها در چهارراه خندق در بدر بود که دیگر نمیتوانستند جلو بیایند جلو نمیآمدند آتش این قدر سنگین بود و خیلیها افتاده بودند ایشان عمامه سرش گذاست و بعد در رزمندهها گفت حرکت کنید و خودش جلو افتاد بچهها به احترام عمامهاش یک عده حاضر شدند و جلو آمدند آن آقای قانع بود بود که طلبه نبود، در ذهنم بود که ایشان بود جلو آمد و عمامه سرش گذاشت – چون توی خط همه شهید شده بودند و مجروح بودند ما آخرین نفرات بودیم - که من خودم آنجا از او پرسیدم مگر شما طلبهای که عمامه گذاشتی؟ گفت نه حرف فرمانده تأثیر ندارد به احترام این عمامه بچهها جلو میآیند. این عمامه یک چنین تأثیر و نقشی داشت. در خیبر بود – الآن یادم نیست – یا یک عملیات دیگر بود تمام عملیاتها جزو یک نیروی رزمی بودیم آنجا وضعیت خط خیلی سخت و خطرناک بود عمامه یکی از دوستان را گرفتم و گفتم من میخواهم با عمامه در عملیات باشم که بچهها ببینند، آتش خیلی سنگین بود، زیادی جلو رفتیم با 5- 6 نفر که چند نفر زخمی شدند و افتادند و البته خود من هم یکی دو ساعت بعدش زخمی شدم و مجروح شدم. کنار هم افتاده بودیم – میخواهم تأثیر این عمامه را عرض کنم – صدای نیروهای دشمن شنیده میشد صدای نیروی پیادهاش، یعنی طوری بود که این طرف خاکریز و آن طرف خاکریز، به هم نارنجک میانداختند! به نظرم همان چهارراه خندق بدر بود، درگیری واقعاً یک به ده و یک به صد بود. سلاح سبک، مهمات تمام شده، آن طرف هم نیروهای زرهی، توپخانه، تانکها بسیار آتش شدید بود چون خط برای آنها بود ما گرفته بودیم ثبتی داشتند یعنی متر متر را از قبل میدانستند که چطوری و کجا بزنند، واقعاً چهارراه خندق و یکی دو کیلومتر نزدیک به خودِ جاده خندق را با خمپاره شخم زدند یعنی من میتوانم قاطع بگویم هیچ بخشی از خاکریز نبود که خمپاره نخورده باشد. یک لحظه یک نوجوان مجروحی که داشت شهید میشد و همانجا ماند جزو همین مفقودینی که احتمالاً بعدها او را آوردند - دوتا صحنه را بخواهم عرض کنم حالا سی و خوردهای سال گذشته، گاهی این خاطراتم مخلوط میشود حالا به شک افتادم که بدر بود یا عملیات دیگر بود – یکی یک نوجوانی که من اصلاً او را نمیشناختم اینها تکتیرانداز مستقیم میزدند یعنی خط طوری بود که سرت را از خاکریز بالا میآوردی که نشانه بگیری و شلیک کنی و الله اکبر بخواهی بگویی قطعاً میخوردی، یعنی پشت خاکریز چندین نفر از بچهها که مثلاً 3- 4 ثانیه بیشتر نمیشد که بالا بروی و آر.پی.جی بزنی پایین بیایی، تیر قناصه درست توی صورت، توی چشم، توی پیشانی خورده بود و پایین خاکریز افتاده بودند. یک شرایطی شد که من دیدم اصلاً نمیشود بالا بروی نشانه بگیری و بزنی و کسی هم دیگر پشت خاکریز سالم نمانده بود. یا شهید یا مجروح شده بودند و یک عقده هم عقب رفته بودند. ما با یکی دوتا از رفقای طلبه آمدیم که آنها هم شهید شدند یک لحظه بالا میآمدم نگاه میکردم که فقط ببینم این تانک یا نیروی زرهیاش تقریباً کجاست؟ و بعد دست را بالا میبردیم به طور تقریبی میزدیم که فقط بدانند پشت خاکریز هنوز کسانی هستند. یعنی اینقدر آتش سنگین بود و بچهها خسته و یکی از بچهها خوابیده بود که مدام او را صدا میکردیم که پا شو آمدند از بس خسته بود میگفت وقتی تانکها به 50 متری رسیدند بیدارم کن! بعد به او میگفتیم آقا 50 متری رد شدند! یعنی این قدر خسته بودند. دوتا تصویر که این عمامه چه تأثیری داشت. یکی به یکی از این بچهها این گلوله آر.پی.جی میداد من میزدم برگشتم به او گفتم برادر فلانی برو عقب، نمان. این خط را از سه طرف زده بود و پشت سر ما هم باتلاق بود یک هلیکوپتر دشمن هم آمد بچهها زدند همانجا در همان نیزارها پشت سر ما با فاصله 100 متر – 200 متر افتاد. چند بار من به این نوجوان که او را نمیشناختم نمیدانستم اسمش هم چیه، گفتم آقا برو عقب، اینجا نایست اگر مجروح شوی من نمیتوانم تو را عقب ببرم، محل نمیداد. دفعه سوم – چهارم گفتم برو عقب، گفت که ما نامرد نیستیم. این حرف را زد، شاید یکی دو دقیقه بیشتر نشد خمپاره درست کنار ما خورد من بلند شدم خوردم زمین ترکشهای ریز، بعد از چند دقیقه که حالم جا آمد برگشتم دیدم ایشان سر تیر شهید شده و به حال سجده افتاده و از بادگیر سبزی هم تنش بود از پشت سوراخ شده و دارد از آن دود بیرون میآید. عینک او هم شکسته، آمدم او را بوسیدم و رفتم 30- 40 متر آن طرفتر که میدانستم دوباره اینجا را میزنند. و یک نوجوانی که از او این قدر خون رفته بود که صورتش سفید شده بود و بدنش میلرزید، آمد حرف بزند نتوانست، اینقدر از او خون رفته بود، آمدم به حساب به او دلداری بدهم حالا ما آن موقع به نظرم 23 ساله بودم و ایشان به نظرم 17 ساله بود. آمدم به او روحیه بدهم، گفتم چیزی نیست تو را عقب میبرند. حالا اصلاً امکان بردن عقب نبود، 30- 40 کیلومتر توی عمق خاک دشمن بود. دو – سه بار به او گفتم که نگران نباش چیزی نیست انشاءالله الآن میآیند تو را عقب میبرند. دفعه سوم برگشت با یک حالت نگاه عاقل اندرسفیه و تحقیرکننده واقعاً به من گفت که آقاجون کی خواست عقب برود؟! هی به من میگویی تو را میبرند عقب، کی خواست عقب برود؟ میخواهی عقب بروی خودت برو، چه کار به من داری؟ حالا به سختی هم صحبت میکرد. و این جمله که یکی دیگر از این بچهها هیچ وقت یادم نمیرود، چون ما وقتی شجاعت اینها را میدیدیم شجاع میشدیم و الا شجاع نبودیم این بچهها را که میدیدیم از خود ما 4- 5 سال کوچکتر بودند اینطور محکم هستند آدم مجبور بود که شجاع بشود یا شجاعنما. یکی از این بچهها مجروح افتاده بود پایش کاملاً قطع شده بود و بدنش پر از خون بود، یک لحظه گفت که چه میشود؟ گفتم هیچی همهمان اینجا کشته میشویم. شهید میشویم. ایشان به جای این که ناراحت بشود مثل حالت لبخند روی دهانش نقش بست انگار که یک خبر خوشی به او دادیم. خب اینها مسائلی بود که معنویت را همین طلاب جوان نقش عمدهای داشتند که به خط مقدم بردند. این جنگ معنوی، جنگ الهی، نبرد انسانی، ما بچههایی را دیدیم که برای خودشان با سرنیزه سنگر میکَندند برای این که کنارش لانه مورچه بود جای سنگرکَنیشان را عوض کردند داشت سنگر میکَند بعد رفت آن طرف! بچهها خسته، گرسنه، زیر آفتاب، ترس، شهدا افتادند، توی این شرایط سنگرکَندن مثل جان کَندن بود، دیدم کَنده، باز یکی دو متر بلند شد رفت آنطرفتر، برگشتم گفتم چرا آن را ول کردی؟ گفت آنجا لانه مورچه بود داشت خراب میشد. خب جنگ اینجوری. جنگ از آن طرف حیوانی بود و از این طرف انسانی بلکه فوق انسانی و الهی بود و این آموزشی بود که این طلبههای رزمنده از خودِ پیامبر اکرم(ص) آموخته بودند.
ابنعباس نقل میکند که در شب عملیات جنگ بدر آن موقع، شب قبل از عملیات من مراقب بودم، پیامبر(ص) تا صبح یکسره نماز خواند یا در سجده بود یا رکوع یا قنوت، اشک میریخت. و اشک از گونههای پیامبر(ص) جاری بود تا صبح مثل آدم گرسنهای که از یک کسی غذا گدایی میکند که دارم از گرسنگی میمیرم اینطوری پیامبر(ص) در محضر خدا گدایی میکرد و میگفت که «اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی...» خدایا به وعدهای که من دادی وفا کن. امشب شبی است که فردا تکلیف نخستین برگ اسلام، در نخستین نبرد و جنگ تحمیلی ورق خواهد خورد. خدایا من به تو اعتماد کردم، أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی، آنچه به من وعده دادی فردا محقق میشود و بعد پیامبر(ص) به سجده میافتاد و گونههایش را روی خاک میگذاشت گریه میکرد، تضرّع میکرد و آنجا به پیامبر(ص) وحی شد، الهام شد – جزء احادیث قدسی است، قرآن نیست – که به وعدهای که به تو دادیم وفا خواهیم کرد شما فردا پیروز خواهید شد. تو را به علیبنابیطالب و به دست علی یاری میکنیم. فردا علی چاههای بدر را قتلگاه مشرکین خواهد کرد و سر آنها را قطع خواهد کرد و ترو را از استهزاء و مسخره کسانی که شما را مسخره میکنند و متلک به شما میگویند حفظ خواهند کرد، به من توکّل کن و به من تکیه بده و اعتماد کن، هیچ کس برای اعتماد کردن بهتر از من نیست. این حدیث قدسی است که نقل شده، و این روایت در منابع اهل سنت هم هست. «کنزالعمال»، در «بحار» چاپ قدیم هم هست، جلد 6، صفحه 473. و آیه 9 سوره انفال، همین مسئله را اشاره میکند و میفرماید که چگونه رزمنده مسلمان نباید فقط همه محاسبات او مادی باشد، محاسبات مادیاش را دقیق انجام بدهد اما تکیهگا اصلی او باید خدا باشد و با تعقّل و با تعبّد میشود بزرگترین خطوط را شکست، گروههای کوچک بر گروههای بزرگ پیروز خواهند شد. این اتفاقی که ما در جنگ و در انقلاب دیدیم. و جالب است که از نگاه دشمن هم همینطور قضیه تصویر شد. در همان جنگ بدر، همان شب یک گزارش هم از آنطرف خط و در آن طرف جبهه در اسناد و در روایات نقل شده است در منابع اهل سنت هست در «کامل» ابناثیر، جلد 2، صفحه 180؛ و در اسطوالقابه جلد 4، صفحه 148. همان شب که ابنعباس از این طرف دارد گزارش میکند که این اتفاق افتاده است او دارد نقل میکند – حالا از خودش یا از کس دیگری من نمیدانم – همان شب از پشت جبهه دشمن، عمیربنوهب، از نیروهای بسیار عملیاتی و مجرّب و از سرداران جبهه کفر و شرک است، آمده در قرارگاه تاکتیکی آن طرف، نیروهای دشمن جمع شدند و فرماندهان لشکر به عُمیر گفتند که تو مأمور اطلاعات عملیات ما هستی برو و آخرین جمعبندی و اطلاعات را نیروهایت بروند از درون و از پشت جبهه محمد بیاورند. امشب تا قبل از سحر باید برای ما گزارش بیاوری که دقیقاً نیروهای او چند نفرند؟ تصوراتی که ما راجع به اینها داریم چقدر درست است و چقدر غلط است؟ اطلاعات و تحلیل ما چقدر درست است؟ عُمیر با چند نفر از نیروهای گشت شناسایی میآید کمین میگذارد و نفوذ میکند و به پشت جبهه پیامبر(ص) میآید گزارشی جمعآوری میکند و برمیگردد و همینطور که پیامبر(ص) از آن طرف نیروهایی میفرستند که گزارش میدهند دو طرف نیروهای اطلاعات عملیاتی داشتند. عُمیر به قرارگاه تاکتیکی دشمن برمیگردد به سران قریش میگوید که همراه او حدود 300 نفر بیشتر نیستند. گزارش او دقیق است، آنها 313 نفرند میگوید حدود 300تا یک کم کمتر یا بیشتر دارد ولی گویی بر شتران و اسبهای یثرب – یعنی مدینه – و سپاه او، با خود مرگ آوردهاند. مرگ حمل میکنند! چهرههایشان مثل چهرههای افعی است که از تشنگی هم نمیمیرند. این آدمهایی که من دیدم شاید مجموع آنها از 300 نفر بیشتر نباشد از ما خیلی کمترند اما تشنه هم بمانند اینها مبارزه را ادامه میدهند و تشنگی را طولانی میتوانند تحمل کنند نه خسته میشوند نه از پا درمیآیند با خودشان بار مرگ برای ما آوردند. اینها فردا پدر ما در میآورند، کم بودند اما رزمنده بودند. اینها به آنچه برای آن آمدهاند یقین دارند. اینها یقین دارند و با یقین آمدند و نیروهای ما به حرفهای خودشان یقین ندارند. میگوید پیشبینی من این است که فردا اینها کشته نمیشوند مگر آن که دستکم به اندازه کشتههای خودشان از ما کشته بگیرند. ما فردا بیشتر کشته خواهیم داد! آنها آماده کشته شدن هستند سیصدتایی هم کشته بشوند باز آنها اعلام پیروزی میکنند میگویند ما پیروز شدیم ولی ما اگر بخواهیم فردا سیصدتا کشته بدهیم طومار ما ازهم پاشیده است و این طومار درهم میپیچد ما تحمل 300تا کشته دادن را نداریم. ولی آنها برای همه چیز آماده هستند آنها کشته نخواهند شد مگر آن که به شماره کشتههای خود از ما و شما بکشند و آنگاه دیگر پیروزی در کار نخواهد بود. یعنی نیروی اطلاعات عملیاتی دشمن اعلام کرد که ما فردا قطعاً شکست خوردهایم با این که چند برابر اینها نیرو و امکانات داریم. فرماندهان قریش عصبانی شدند و گفتند که تو آمدی برای ما اطلاعات بیاوری یا آمدی که روحیه ما را خراب کنی؟ حق نداری این گزارشی که اینجا دادی بروی توی نیروهای رزمی بدهی، ولی فردایش که نبرد شروع شد همان ساعت اول معلوم شد که پیشبینی او درست بوده و اینها حدود 300 نفرند ولی هزاران نفر را از پا درمیآورند و هر یک نفرشان تا چند نفر را نزند شهید نمیشود و شجاعت خود پیامبر(ص) که الگوی طلبه رزمنده خود پیامبر(ص) و خود امیرالمؤمنین(ع) و سیدالشهداء(ع) و امام حسن(ع) هستند. الگوی آخرالزمانی آن شخص امام زمان(عج) هستند که عالِم اصلی دین هستند و رهبر بزرگترین انقلاب و نبرد جهانی هستند. امام زمان(عج) امام همه طلاب رزمنده در آخر هستند. ما امروز هم دوباره باید سازماندهی بکنیم و آماده عملیات باشیم. امروز هم در 7- 8 جبهه هجوم آوردند باید نبرد کنیم. آماده بشوند برای یک سلسله عملیاتهایی در سراسر جهان اسلام، در آینده پیش خواهد آمد. دو سال پیش کسی باور نمیکرد در یمن این بحث پیش بیاید، کسی باور نمیکرد در سوریه و عراق چند سال قبل این اتفاق پیش بیاید، مطمئن باشید که اتفاقات دیگری خواهد افتاد جبهههای دیگری گشوده خواهد شد و باید نسل جوان جدید طلبه مثل دوران جنگ، و مثل دوران انقلاب که در شکنجهگاهها در زندانها، در تبعیدگاهها بودند تربیت بشوند و آماده بشوند ما یک انقلاب در سطح ایران داشتیم امروز یک انقلاب در سطح جهان اسلام داریم و فردا شاید گسترش پیدا کند از باب دفاع از امّت اسلام و مظلومین مورد تهاجم قرار بگیریم و به دفاع مجبور بشویم. این سنت باید احیاء بشود و کسانی میتوانند عمل بکنند که فقط از روحانیت، اهل علم و حرف نباشند، چون ما روحانیونی هم داشتیم که زمان جنگ یا نمیآمدند یا خط مقدمشان اهواز بود! آنها نمیتوانند کاری بکنند، آن طلبهای تأثیر میگذارد که جلوی گردان حرکت میکرد، آن طلبه و روحانی که نمیگفت بروید جلو، میگفت پشت سر من بیایید جلو. آن وقت میآمدند. الگوی اینها خود پیامبر(ص) بود. پیامبر اکرم(ص) در نبردهایی که شرکت میکردند فرمانده لشکر توحید، اوج تضرّع در محضر خدا و شب تا صبح چهره و صورت را روی خاک میمالیدند و در اوج شجاعت و شهامت در شرایط سخت، که همه رزمندهها مضطرب میشدند ولی پیامبر اکرم(ص) آرام بود. ببینید امیرالمؤمنین(ع) که خداوند به ایشان الهام میفرماید که فردا به دست علی اسلام را یاری خواهم کرد، خود علیبنابیطالب(ع) که در شجاعت و شهادتطلبی نظیر ندارد خود حضرت(ع) میفرمایند در جنگها که گاهی اوضاع خیلی سخت میشد و ما نمیدانستیم چه خواهد شد «کُنَّا إذا احمَرَّ البَأسُ اتَّقَینا بِرَسولِ اللّهِ(صلى الله علیه و آله) فَلَم یَکُن أحَدٌ مِنَّا أقرَبَ إلَى العَدُوِّ مِنهُ». وقتی که خون منطقه را فرا میگرفت و نبرد به جاهای سخت و پیچیده میرسید، ما به پیامبر پناه میبردیم. این را علیبنابیطالب میگوید، میرفتیم طرف پیامبر که از ایشان الهام و قدرت معنوی بگیریم و میدیدیم که پیامبر آرام و مقتدر است. این در نهجالبلاغه هم هست.
یک الگوی دیگری که طلاب رزمنده ما در سطح جبههها گسترش دادند و در تاریخ ایران و اسلام و تشیّع ثبت شد گرچه هنوز متأسفانه اکثراً مردم نمیدانند که این طلبههای رزمنده 3- 4 هزار شهید دادند و بیشترین شهید میان اصناف را دادند هنوز اینها مظلوم هستند واقعاً هنوز کسی نمیداند اینها چه زحماتی و چه تلاشهایی کردند. تأثیر این بچهها و این طلاب جوان بود که یک مرتبه نیروی خطشکن همه نمازشب خوان میشدند. من یادم میآید در همین خیمهای که بچههای غواص برای آموزش بپا کرده بودند جو ما را میگرفت و شب اول گفتیم که ما هم برویم نمازشب بخوانیم، آمدیم توی خیمه مسجد، یک خیمه بزرگی بود فکر میکنم اندازه همین سالن بود، چراغ خاموش بود، من گفتم خب خلوت هست و خلوت شب هست و ماییم و خدا، و انشاءالله خدا حواسش پرت نشود ما آمدیم که نمازشب بخوانیم. من آنجا ایستادم، اصلاً نفهمیدم که کسی در مسجد هست یا نه؟ همه ساکت، تاریک، چراغ نداشت نصفه شب بود، همه جا تاریک، همینطوری با خودم بلند خواندم یک مرتبه دیدم یکی از این طرف زد روی شانه من گفت اخوی یواشتر! گفتم انگار دو نفر دیگر هم هستند. بعد دیدم صدای پچ پچ هستند گفتم مثل این که 7- 8 نفری هستند، اصلاً نفهمیدم چون دم درِ خیمه آمدم و همانجا ایستادم یک مرتبه نزدیک نماز صبح بود چراغها روشن شد دیدم این خیمه پر از آدم هست من اصلاً نفهمیدم فکر کرده بودم 4- 5 نفر اینجا هستند. بچههایی که داشتند آموزش میدیدند همه آمده بودند من آخرین نفر بودم فکر کرده بودم اولین نفرم. اینطوری شد. خب چرا اینطوری میشد؟ آن روح عرفانی و جهادی و معنوی امام(ره) از بالا، که شعاع پیامبر و اهل بیت بود و از کف هم این طلبههای جوان رزمنده که در میدان علم و عمل جلوی بچهها حرکت میکردند، اینها حجّتالله و حجتالاسلام واقعی اینها بودند حالا حجتالاسلام زیاد شدند! ولی آیتالله العظمی در زمان جنگ در جبهه عملی این طلبههای رزمنده بودند، در جبهه عمل اینها آیتالله العظمی بودند. اینهایی که جلوی نیروهای حرکت میکردند و بدنهایشان متلاشی میشد و اینها بچهها را نگه میداشتند. ممکن بود دو نفر هم ضعف نشان بدهند ولی همیشه کنار آنها چندتا آدم بودند، قدرت و قوی بودند، همه به اینها نگاه میکردند، من این را واقعاً تجربه کردم اگر میدیدم یک طلبهای در خط هست خیلیها به او نگاه میکردند و میماندند اگر میدیدند او عقب رفت، متزلزل میشدند و اینها نشان دهنده این است که اینها حجتالاسلام بودند، این طلبههای شهید وجانباز حجتالله بودند.
عرضم را ختم میکنم با این آموزشی که این طلّاب مجاهد هم به آن عمل کردند و هم در صحنه بردند، آیتالله العظمی علمی، بزرگان علم و معرفت هستند و منبع معرفت و نور برای جامعه هستند. یک آیتالعظماهایی هم در جبهه نبرد داشتیم که این طلاب جوان بودند. بروید ببینید که امام(ره) در منشور روحانیت راجع به این طلاب رزمنده چه میگوید؟ این تعبیر که قرآن میفرماید پاداش رزمنده و شهید، مجاهدی که زنده میماند و آن کس که شهید میشود هر دو پیش خداوند محترم و صاحب پاداش هستند چه پیروز بشوی و چه کشته بشوی هر دو پیش خداوند در یک سطح ارزیابی میشود. یعنی پاداشی که شهید دارد و مجاهدی که شهید نشده همان پاداش داده شده، منتهی فرقش این است که شهید روسفید است و پروندهاش در این عالم، البته بسته نمیشود، در روایت داریم هرکس تا آخر هر برکتی که از این نهضت به او برسد خون این شهدا در آن شریک است یعنی این شهدا شریک هستند در تمام برکاتی که تا آخرالزمان در جهان اتفاق بیفتد. آزادی، استقلال، رشد معنوی، عزت اسلام و مسلمین، هر اتفاقی که دارد میافتد و بیفتد، همین نعماتی که الآن ماها در اختیار ما هست همه آنها در پاداش این شریک هستند. در روایت داریم «الشهید ینمو عمله» شهید عملش بعد از شهادت زنده است و مدام نمو و رشد میکند و در عالم برزخ از جمله کسانی که تا قبل از قیامت از آثار کاری که در دنیا کردند و رفتند برخوردار میشوند شهدا هستند. یعنی طبق قرآن شریف و هم روایات صریح، الآن ما امنیت داریم، آگاهیهایی، آدمها تربیت میشوند، انسانهای صالحی، خدماتی میشود هرچه اینها پاداش دارند این شهدا در اینها شریک هستند، این اجر عظیم برای اینهایی است که جهاد کردند و اهل عمل بودند «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینََ...» (توبه/ 111)؛ خدا خودش خریدار است و معامله میکند. خدا یک جایی میگوید من خودم میخواهم مستقیماً با شما معامله کنم ما خریداریم. فروشنده کیست؟ مؤمن مجاهد، مؤمنی است که جنگیده، فقط حرف نمیزند و به استقبال خطر و شهادت میرود. یعنی میرود که برنگردد. با احتمال برنگشتن جلو میرود. خداوند میفرماید من میخواهم خودم با تو یک معامله ویژه بکنم «أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ...» جان و مالت را به من بده، حالا این جان و مال ما برای خودِ خداست خودش به ما داده، میگوید همان که به تو دادم خودم خریدارم. این به احترام شهدای دفاع مقدس و طلاب رزمنده عرضم را با این آیه ختم میکنم. «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة» بهایش هم بهشت است، جان و مال را به تو دادم حالا خودم از تو میخرم، تو مجاهد رزمندهای و برای حق، و برای توحید و عدالت به استقبال خطر میروی، بهشت را به تو میدهم. به چه کسانی؟ «یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» به کسانی که اهل درگیری و عمل هستند و نمیترسند، هزینه میدهند منتهی نه در هر مسیری، فقط فیسبیلالله. اسلام هیچ جنگی را قبول ندارد، ضد جنگ مطلق است، مگر فیسبیلالله، در راه الله، یعنی در راه دفاع از ارزشهای الهی و در راه دفاع از انسان مظلوم. تنها جنگی که اسلام اجازه میدهد جنگیدن به دفاع از انسان و انسانیت و توحید و عدالت است. میگوید هدف آن و روش آن هم باید فقط الهی و خدایی باشد. این تنها نبردی است که ما اجازه میدهیم، و الا تمام نبردها حرام است، در اسلام جنگ حرام است. جهاد واجب است، جنگ حرام است. «فَیَقْتُلُونَ» جنگ دو طرف دارد میکشی و کشته میشوی. برای هر دویش پاداش داری. وقتی میکشی دشمنان بشریت، دشمنان خدا و خلق را داری از سر راه تکامل بشر برمیداری، جنایت و جنایتکار و ظالم و ظلم را دارید از سر راه برمیدارید ما تشنه خون کسی نیستیم. این تعبیر جنگ بیکینه، واقعاً در جهاد صدق میکرد، یعنی واقعاً بدون این که به شخصی کینه داشته باشی برای دفاع از حق میجنگی. با هیچ کس کینه شخصی نداری. از کشتن کسی هم لذت نمیبری، تشنه به خون کسی نیستی، ناراحت هم میشوی. ولی داری خدمت میکنی حتی به او، چون او دارد در مسیر خودش و بشریت جلو میرود تو جلوی او را گرفتی، جلوی سقوط خودش را هم داری میگیری که بیشتر از این سقوط نکند. کشته شدنش هم پیروزی است. دیگر برایت فرق نکند که "یَقْتُلُونَ" یا "یُقْتَلُونَ". پیروز مادی بیرون میآیی یا شهید میشوی. «وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» فرمود این وعده حق خداوند است خداوند دارد میگوید من دارم تعهد میدهم، سند این معامله کو؟ «فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ» خدا میگوید در تورات و انجیل و قرآن، هر سهجا من سند دادم، مربوط به شما نیست از ابتدا که نبرد جبهه انبیاء و ضد انبیاء بود ما در تورات و انجیل و قرآن، من این وعده را دادم، به امّتهای قبل هم دادم، به شما هم میدهم «وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ» شک دارید که من به وعدهام عمل میکنم؟ - خداون میپرسد - چه کسی از من باوفاتر است؟ چه کسی از من به تعهدش صادقانهتر عمل میکند؟ «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ» به این معاملهای که دارید با من میکنید شاد باشید، جشن بگیرید، خوش معاملهای است که دارید با من میکنید، شاد باشید و جشن بگیرید، فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ، به این معامله، الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ، که شما وارد آن شدید «وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ» فرمود همین که در راه حق وارد نبرد میشوید چه بکشید و چه کشته بشوید این فوز و رستگاری بزرگ و پیروزی اصلی است. خب اینها خیلی تعابیر مهمی است. میدانید تا کسانی نبودند در این عرصه و به اینها عمل نکنند بقیه مردم اینها را باور نمیکردند و نمیکنند. ما تا این امام(ره) را ندیده بودیم واقعاً نمیدانستیم این انبیاء و اهل بیت و اولیای خدا، اینها تقریباً چطوری بودند؟ امام را باید میدیدیم، تا این مجاهدین و شهدا و رزمندهها را ندیده بودیم، تا طلاب مجاهد را ندیده بودیم شاید نمیدانستیم اینهایی که راجع به صدر اسلام میگویند چطوری بوده؟ واقعاً میشده که دهتا مجروح بودند افتادند تشنه بودند آب میآورند به اولی بدهد میگوید برو به بعدی، بعدی میگوید برو بده به بعدی، بعد میبینند شهید شده، خب واقعاً اینها بود و ما اینها را واقعاً دیدیم.
و شأن نزول آن را هم عرض کنم و عرضم را ختم کنم، قضیه این است که قبل از این که در مدینه حکومت اسلامی تشکیل بشود در عقبه، انصار آمدند با پیامبر(ص) بیعت کردند آنجا دارد که عبدالله بن رواحه که بعداً از سرداران اسلام شد و در جنگ با امپراطوری روم به شهادت رسید، ایشان از طرف مردم مدینه آمد قرارداد را امضاء کند به پیامبر(ص) گفت که هرچه برای پروردگارت و هرچه برایت خودت میخواهی، در این قرارداد بنویس تا ما امضاء کنیم و تعهد بدهیم. پیامبر(ص) فرمودند و اما برای پروردگارم، شرط او این است که او را بپرستید و نه جز او را، و هیچ چیز و هیج کس را با او شریک و همسطح ندانید این شرط پروردگار من با شماست. و اما شرط خودم با شما، هرچه برای خود نمیپسندید برای من هم نپسندید شما با من یکی باشید من هم با شما یکی هستم. اینطوری نیست که منافع خودم را در ضرر شما ببینم و شما منافع خودتان را در ضرر من ببینید، ما از این به بعد یک تن هستیم، این هم شرط من. ابنرواحه گفت که خب پاداش ما چیست؟ خدای تو چه وعدهای میدهد؟ پیامبر(ص) فرمود بهشت. اینجا بود که یک مرتبه، آنها شعار دادند «ربِحَ البَیعُ لا نُقِیلُ وَ لا نَستَقِیل» عجب معامله پرسودی، ما نه این معامله را بهم میزنیم و نه اجازه میدهیم کسی این معامله را بهم بزند، یعنی از ناحیه ما تمام است و ما تا آخر ایستادهایم.
یک روایت هم از جابربنعبدالله انصاری در مورد همین آیه است که میگوید پیامبر(ص) در مسجد بودند که آیه نازل شد، آیه را خواندند، همه تکبیر گفتند، مردی از انصار که دو طرف رداء و عبایش را روی شانههایش آویزان بود انداخته بود، دستپاچه و با خوشحالی جلو آمد گفت که این که خواندی آیهای بود که بر تو نازل شد؟ - همین آیهای که عرض کردم – این سخن خداوند است؟ پیامبر(ص) فرمودند آری. آن مرد انصاری همین شعار را داد که عجب معاملهای. معامله تمام و تکمیل است، شما مطمئن باش وعده بهشت برای مجاهد و برای شهید، مجاهدی که زنده مانده است و هر دو. وعده بهشت، به شرطی که آن کس که زنده مانده بعداً خرابش نکند. و خریدار خدا، فروشنده مجاهد، کالایی که میخرد جان و مال مجاهد که برای خودِ خداست، قیمت آن بهشت در محضر خداست، و سند معامله تورات و انجیل و قرآن است. این معامله سر راست و بسیار آشکار است.
درود میفرستیم بر همه شهدای اسلام از صدر اسلام تا دفاع مقدس و تا شهدایی که الآن در یمن و بحرین و عراق و سوریه و افغانستان، فلسطین، لبنان، غزه، و همه جا، و در شمال آفریقا، هرکس در راه خدا و در راه حق با باطل و با کفر، با تکفیریها، با آمریکا و با صهیونیسم و با رژیمهای دیکتاتور مبارزه کند.
برادران و خواهران یک انقلاب جهانی شروع شده است، خودمان را به آن راه نزنیم شرمنده هم حرف نزنیم، سرها را بالا بگیریم انقلاب اسلامی ایران جهانی شد، چهار رژیم سقوط کرد. 7- 8تا رژیم در خطر سقوط هستند، آمریکا در منقطه شکست خورده است، آل سعود و رژیمهای فاسد منطقه هیچ وقت اینقدر ضعیف و رسوا نشده بودند، پیروزیهای بزرگی در این 6- 7 سال به دست آمده، پیروزیهای بزرگتری هم انشاءالله در راه است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی